فردوسی در جایجای اثر عظیم شاهنامه، قدرت حاکم را به باد انتقاد میگیرد، سنایی پادشاهان شهوتپرست و عالمان درباری را بهکرّات مورد حمله قرار میدهد و خاقانی، ناصرخسرو، نظامی، عبیدزاکانی و... نیز هریک نسبت به اوضاع زمانه خویش و جو حاکم بر جامعه، احساس تعهد کرده و دربرابر بیعدالتی و فساد موجود واکنش نشان میدهند. امّا در این میان حافظ است که با زبان پر رمز و راز و ایهامهای لطیف خود، آنچه میگوید مثل سائر میشود و این امکان را مییابد که علاوهبر نقد رفتار حاکمان، صوفینمایان، زاهدان دروغین، محتسب و...، به مناسبات دیگر و حوادث دیگر نیز بتواند تعمیم یابد و زبانزد خاص و عام شود.
معلم آزادی و آزادگی
شعر حافظ، سرشار از اشارات تاریخی به اوضاع و احوال زمانه اوست و همین اشارات، میتواند او را سیاسیترین غزلسرای زبان فارسی معرفی کند، ازسویی امّا تناقضات دیگری که حاکی از برخی مسالمتجوییها و برخی ملایمتهای قلمی اوست، درکنار توان تأویلپذیری بالای اشعار او، این پرسش را ایجاد میکند که آیا حافظ بهراستی شاعری سیاسی است؟ پرسشی که پاسخ دادن به آن، مجالی بسیار گسترده میطلبد و بحثی درازدامن.
حافظ را پیش از آنکه بخواهیم یا بتوانیم شاعری سیاسی برشماریم، باید او را شاعری آگاه بدانیم؛ شاعری آگاه که شرایط سیاسی و اجتماعی زمانهاش را بهخوبی دریافته و نزدیکی او به دستگاه حکومت نیز این امکان را به او داده که شعرش، آیینه تمامنما و بازتابدهنده کاملی از اوضاع سیاسی و اجتماعی عصرش باشد؛ البته آیینهای که بر آن هالهای از ایهامها و کنایات و دوپهلوییها نشسته، و به مخاطب عام میگوید فالت را بگیر و برو که دنیا همین دو روز است و درپی اغتنام فرصت باش، و به مخاطب خاص میگوید دمی بنشین تا این هاله مهآلود بنشیند و ببینی در ورای این می و معشوق و مصطبه، چیست.
غزلیات حافظ را اگر در ورای آن هاله مهآلود بخوانیم، سراسر درسنامه آزادگی و آزاداندیشی است که عمیقترین مفاهیم اجتماعی را با رنگی از عرفان ایرانی که متناسب با روح و روان جمعی ایرانیان است، عرضه کرده است.
شاعری که به زمانهاش مینگرد
اگرچه حافظ از اندیشههای عرفانی متأثر است و به انتقادیترین غزلهایش نیز رنگی از عرفان میزند اما اعتراض او به وضع موجود، حتی به انتقاد از وضعیّت تصوف زمانه او نیز میانجامد و در ابیات بسیاری میبینیم که او به خانقاه، پیر، ریاضت و... نیز حداقل آنگونهکه مرسوم زمانه او بوده، انتقادهایی اساسی دارد؛ انتقادهایی که مانند انتقادهای او نسبت به دیگر ارکان جامعه آنروز، مسقیماً معضل ریاکاری را هدف میگیرد و بهگونههای مختلف بروز مییابد؛ مانند تقدسزدایی از حاکمیت و نیز تلاش برای تغییر وضعیت موجود بهسمت وضعیت مطلوب، البته با نوعی مسالمتجوییِ محسوس و بیخطر.
تقدسزدایی حافظ از حاکمیت موجود، راه اصلاح جامعه را در پیش میگیرد و تمام حوزههای ناهنجاری جامعه را شامل میشود و علیرغم آنکه برخی معتقدند این نوع اشعار حافظ از حوزه نقد قدرت سیاسی و دینی فراتر نمیرود و در این شیوه، حاکم، مفتی، صوفی، واعظ، پیر و... تنها نقد میشوند، باید اشاره داشت که تمامی ابیات پندآموز و حکمتآمیز او، عملاً راهکارهایی برای نشان دادنِ راهِ تغییر وضعیت موجودند که پس از انتقاد، ارائه میشوند.
حافظ هیچگاه چشم بر وضعیت موجود دوران حیات خود نبسته بود و همواره ضمن توصیف شرایط زیست زمانهاش، نگاه و نگرشی انتقادی هم داشت؛ رویکردی که معنای تامّ واژه روشنفکر است و برای این روشنفکری، حافظ نیازی نمیدیده تا لحنی خصمانه و ستیزهجویانه را بهکار بگیرد، بلکه با اعتقاد به اینکه سخن نرم را تأثیری دیگر است، از زبانی مسالتآمیز برای پند و اندرز استفاده میکند و میگوید:
یک حرف صوفیانه بگویم اجازتست؟
ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری
و آنجاکه از کاراییِ این زبانِ مسالمتآمیز و مهربان ناامید میشود، صدای واژههایش را بلند میکند و با لحنی خشمگین میگوید:
ور خطا گفت حسودی و رفیقی رنجید
گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
بدیهی است که اندیشه سیاسی نهفته در شعر حافظ با معیارهای اندیشه سیاسی شاعران امروز قابلقیاس نباشد، چنانکه زمانه او نیز با زمانه ما قابلقیاس نیست. به همین دلیل برای سنجیدنِ سیاسی بودن یا نبودن غزلیات حافظ، متر و معیارهای دیگری لازم است که با شناخت بهتر وضعیت سیاسی و اجتماعی دوران حیات او حاصل میشود و پرداختن به آن در مجالی مختصر، میسّر نیست. امّا تأکید شاعر بر مفاهیم و رویکردهای انسانی و اخلاقی همچون عدالتپیشگی و دادگستری و پرهیز از ستمکاری، خود میتواند نشاندهنده این نکته باشد که بیعدالتی، بیداد و ستمگری چنان در جامعه روزگار شاعر شایع بوده، که حتی شاعری نزدیک به دستگاه حکومت نیز نمیتوانسته سکوت پیشه کند، و با بهرهگیری از هر شیوه ایهامآفرین و ابهامآفرینِ هنری، بر این بیدادگریها میتاخته است:
شاه را به بود از طاعت صدساله و زهد
قدر یکساعته عمری که در او داد کند
*
به قدر و چهره هرآنکسکه شاه خوبان شد
جهان بگیرد اگر دادگستری داند
و شاهان را از افول دوران خودکامگی و چرخش قدرت سیاسی، بیم میداده است:
صبح امید که بُد معتکف پرده غیب
گو برون آی که کار شب تار آخر شد
بعد از این نور به آفاق دهیم از دل خویش
که به خورشید رسیدیم و غبار آخر شد
شکر ایزد که به اقبال کلهگوشه گل
نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد
آنهمه ناز و تنعم که خزان میفرمود
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
نظر شما